روزنامه اطلاعات نوشت”بیمار دیالیزی، خود آنچنان درگیر و مبتلای رنج و درد است که سربار کردن رنجی مضاعف که به مرگش بینجامد- آنهم در این حد از سهلانگاری و تعهدناپذیری- نوبری تلخ و ناز شستی دلآشوب است.تا کنون نه عذرخواهی و پوزشی درخور شنیده شده و نه وعدهای به جبران این فاجعه داده شده؛ استعفای اهمالکاران که دیگر یک فانتزی فضایی و یک رؤیای تعبیرناشدنی است.
راستی را؛ اگر در یک جامعهی بدوی- که آمارها یا شعارها در حوزهی بهداشت و درمان، در حد ما نیست- این اتفاق افتاده بود، چه میزان تلاطم در بررسی و رسیدگی و مؤاخده و معاتبهی اهمالکاران رخ میداد؟ مبادا ما در روزمرّگیهای عادتشده، از ریزش و سایش و فرونشست زمین تا پویش و جوشش و فرسایش در تجمعات برای فرعیات زندگی، آن قدر بی حسّ یا مأیوس شدهایم، که فرقیمان نمیکند، هفت یا هفتاد یا بیشتر!؟ اصلا عدد و رقم میشناسیم؟
هفتادنفر، یعنی هفتاد خانواده؛ مادر و پدر و همسر و فرزند؛ هفتاد سوگ؛ یعنی چندهفتاد پیامد؛…و هفتهها همچنان خواهند آمد و خواهند رفت؛ و بیخبری و بیحسّی روی حسّمُردگیهای قبلی خواهد نشست و همچنان در انتظار هفتهها و هفتها و هفتادها؛ آیا این چرخههای معیوب را فرجام تدبیری خواهد آمد؟
به نظر میرسد که ورقزدن گذشتههایی از این دست نیز دیگر حساسیتزاییاش را از دست داده باشد؛ چرا که، قاعدتاً با وعدههایی در پیگیریهای ناسرانجام و مؤاخذههایی بیفرجام، این بار هم این بار سنگین را به منزلنرسیده زمین خواهیم گذاشت؛ خدا کند بار دیگر زیر بار نخوابیم؛ که ترجمهی ضربالمثلی انگلیسی میگوید: گاه بار شتر بدان پایه میرسد که دیگر یک پر کاه، شتر را میخوابانَد!